label 1
با واژهء label يا eticket يا هر كوفت ِ ديگه اى كه فكرشو بكنى آشنايى خاصی نداشتم. يه سرى جنس ميديدَم تو مغازه و دنبال برچسبی بودم كه قيمت جنس رو روش ببينم، كه بعضى وقت ها نمى ديدم و گاهى اوقات مي ديدم. از اين كه قيمت رو نبينم بيشتر خوشحال ميشدم چون مجبور بودم وارد دنياى اسرار آميز روانشناسى فروشنده مر، مرا شوم. بدين معنى كه فروشندهء عزيز مرا و من او را مى کاويم وهمگان ما را می نگرند.
خبر كنم هاى دوستانم رو كه اى فلانى چه بنشسته اى كه هوش ناب من از پس اين پرده هاى صورى وسوری مغلطه افکن به کنه حقيقت ارزشى ماده ای كه طالب آن است پى برده، گو اينكه به بينشی چون ابو سعيد ابوالخير در ماده و دانشی به حد پسر ِ سينا در مورد هستى آن نائل شده.
اى فلانى من ذهن کاسب را کاويدم و رمز آن را گشودم و گلى از معرفت رست در آن حجره، از روانشناسی من.
با کاسبانی بسيار، سخن گفتم و بحث كردم و خنديديم و قهر كردم و بوسه گرفتم از لبانشان تا به نهايت ارزش آن جنس کذايی چون بزرگانی كه از آن ها پيشتر نام بردم دست يازيدم.
به نقش فزاينده اى كه label ها و eticket ها براجناس داشتند و دارند اشاره ميكردم كه هيچوقت اين نقش رو درك نكردم. تنها چيزى كه ميتونم بگم اينه كه تنها اطلاعات واقعى در مورد اون جنس كه ـ قيمت و محل ساخت اون جنس نبود ـ چيزى بود كه با چشم معمولى هم ميتونستى بفهمى.
شرت ِ ترك ۳۰۰۰ تومان. نه ترك بود جنس شرت نه قيمتش مقطوع و واقعى بود و جاى چونهء زيادی داشت. تنها چيزصحيح، ماهيت جنس بود كه هرخرى ميديد اين شرته نه پالون خر.
از label بر روى كُتب درسى و دفترچه ها براى نوشتن نام و فاميل استفاده ميكرديم و اسم کلاسمون رو مي نوشتيم ولى تنها چيزى كه ازمون نمي دزديدند همين كتاب بود. پاك كن و خودکار و مدادنوکي ها هرروز گم ميشد يا توسط طرفداران بيشماري كه داشتم نابود و demolish ميشد به طرز فجيهی كه مى بينم بچّه ها هم مثل بزرگترها برا خودشون يه پا terminator بودند فقط عقده هاشون رو سر وسايل بى زبونِ يه همکلاسي تخليه ميكردند. جداً آدمها چطورى ميتونن خوب باشن؟ وقتى خوب نيستند؟
جور ديگه اى از label فعلا به خاطرم نمياد ولى اينا همش مقدمه اى بود كه از label ای که در ديد اول به ذهن همه خطور ميكنه، كه اتفاقا نميخوام صحبتى كنم ازش.
(اگه در انتها نظرى داشتى، اولين چيزى كه خواهشمندم بنويسى اينه كه الان در مورد من چه فكرى كردى ؟ يك كلمه من آدم .... هستم؟ با نوشتن اين سطور بالا؟
2 نظر
راستش تو اینقدر همیشه خود واقعیت پشت ظاهر ترسناکی که از خودت نشون می دی، قایم می شه که حتی وقتایی که یک کمی ابرا کنار می رن و خود واقعیت رو آدم می بینه، باورش نمی شه و نمی تونه قطعی بگه که تو اینی.
البته من 1 سال بیشتره که ندیدمت، شاید دیار غربت این رو هم در تو تغییر داده باشه.
هرچی فکر کردم نشناختم کی هستی ه. ا.
ارسال یک نظر