تجربهای جدید
در سال ۱۳۸۱ با یه سری بچههای دانشگاه شهید بهشتی رفتیم به جزیرهٔ کیش. اینکه اونجا چه کسانی رو دیدیم و به ما چه گذشت دارای اون اهمییتی نیست که بخوام توضیح بدم. جالب اون احساسیه که تجربه کردم و من رو بسیار منقلب کرده.
عکس رو اینجا میگذارم که ببینی چه تیپ ردیفی داشتیم اون موقعه :)
با دیدن این عکسها تونستم اتفاقات رو باز سازی کنم. این هم زیاد عجیب نیست.
ولی عجیبترین چیزی که دیدم این بود که تفکرات اون اوقات رو به یاد آوردم دوباره. یادمه که به چه چیزایی فکر میکردم.
با دیدن خلیج فارس وحشتی عجیب منو فرا میگرفت. یاد اون هواپیما که سقوط کرد میفتادم و حتی اجسادی رو که تلویزیون نشون میداد. وحشتناک تر از اون احساس میکردم تو بی نهایت گم شدم یک بی نهایت آبی رنگ. ترسم از محو شدن بود. هر وقت که روم رو به ساحل بر میگردوندم خوشحال میشدم. عمق دریا خیلی کم بود و ماهیها از کنار ما رد میشدند. از آینده میترسیدم نمیدونستم چی میشه. سال سوم رو به پایان بود و باید به آینده فکر میکردم به این که چه غلطی میخوام بکنم.
هنوز هم اون نگرانی رو با تمام پوستم حس میکنم. احساس انزوا خیلی عجیب شده برام.
جالب تر این که فکر میکنم الان رنگ اون تفکرات برام پر رنگ تر شده از اون حس واقعیم که اون موقع داشتم. الان بیشتر میترسم که آیا واقعا آیندهٔ من قرار بود چی بشه.
این عکسها خیلی رو من تاثیر گذاشته.
ادامهٔ داستان زیاد مهم نیست. مهم اینه که بخشی از خاطراتم دوباره برگشت تو ذهنم و جالب اینه که با این که ۷ سال بزرگ تر از اون موقع خودم هستم نمیتونم اون فشار رو هضم کنم. شاید هم از کیفیت زندگیم میترسم. به هر حال هر چی که بود عجیب بود این یاد آوری
1 نظر
جورج سانتایانا -شاعر و فیلسوف- میگه:
"آنها که نمیتوانند گذشته را به یاد آورند
محکومند که آن را تکرار کنند"
ارسال یک نظر