کاریکاتور آلبرت اینشتین رو که خود جواد علیزاده برام به اسم خودم امضا کرده بود، زدم رو در کمد تو اتاقش. کامپیوتر رو راه انداختم. شاید فکر میکردم که اگه یه آدم پیدا بشه که مثل اینشتین باهوش باشه و خوش اخلاق، باید فقط تو کاریکاتور جواد پیداش کرد. ولی دکتر خودش تجسم کامل اون شخصی بود که شاید من تو آرزو هام برای یک استاد راهنما در اون حد مهربون و با سواد تصورش نمیکردم. شاید با من خیلی مهربون بود، چون سطح متفاوت رابطهام با اون رو میدیدم. خیلیها میگفتن تو خیلی خوب مخ دکتر لوکس رو زادی ولی من واقعا باراش احترام قائل بودم چون تعریفی که از یک انسان داشتم و خودم هیچوقت نتونسته بودم بهشون برسم رو تو اون میدیدم. یک بار در مورد کریسمس صحبت کردیم باهاش و خیلی با قامتی بر افراشته در مورد این که عید واقعیی باید زمانی باشه که طول روز شروع میکنه به بیشتر شدن باشه نه اول بهار، و جالب بود اینکه من گفتم خیلی جالبه اینطوری هم میشه فکر کرد و اون گفت نه اصلش باید این باشه. یادم میاد چند تا از این دانشجوها رو دعوا میکرد که چرا تحقیقاتتون پیش نمیره و اونا هم دلایل خاص خودشون رو داشتند و البته حق هم با دانشجوها بود ولی وقتی دکتر عصبانی میشد میترسیدند بهش بگن چرا، جواد شریفی یکیشون بود. دفعهٔ بعد من به جواد گفتم چرا نمیگی بهش؟ گفت میترسم بیشتر دعوام بکنه گفتم نه اصلا خیلی دکتر منطقیه. دقیقا هم همین شد به دکتر گفتیم که چرا این کار شدنی نیست و خیلی جالب و سریع قبول کرد و دوباره با همون لبخندش سرشو به طرفی کجع کرد و گفت شما درست میگید. وقتی براش یه داستانی تعریف میکردی چنان لبخند عمیقی بهت میزد که خودتم نمیفهمیدی چرا دکتر انقدر خوشحاله. بعضی وقتا که میخندید نفسش بند میومد از ذوق خنده منم به خنده میگفتم من بارا دکتر نگرانم یه وقت خفه نشه انقدر میخنده. از اینکه جک بگم دکتر بخنده کلی ذوق میکردم. موقعیی که اون سیدی هاش رو میذاشت تو کامپیوتر سر کلاس یه فولدر هم به اسم من بود تو اون لیست نیو فولدرهای چندگانه اش. بچهها میگفتن اسم تو اینجا چی کار میکنه، گفتم لابد از رو دسکتاپ همه رو کپی کرده. اون موقع یه سریال انیمه نگاه میکردم و عکسش رو گذشته بودم دسکتاپ وال پیپر. قشنگ معلوم بود دکتر خیلی خوشش اومده بود. شاید به خاطر این بود که میدید زیاد اهل سانسور کردن نیستم جلوش و از اینکه کارتن ببینم و اون بدونه ترسی ندارم. ملت هی براش کتاب، نامه و پایان نامه میاوردن و اون هم سادهترین کار رو میکرد همه رو میذاشت رو هم. ما کلی مشکل داشتیم که آشغالا رو بریزیم بیرون از اتاقش. ۲ تا کمد از آزمایشگاه کنترل آوردم پایین و تزها رو که ردیف رو هم تا سقف رفته بود گذشتم تو اون ۲ تا کمد. پرینترش رو خودم آوردم و یادمه گفت منم یه زمانی ۱۰۰ کیلو بودم زورم مثل شما زیاد بود ولی این کار رو نکنین پرینتر به این گندگی رو یه نفری نیارین.یه بار بعدش منو دید، گفت این کار شما باعث خیلی کمک به من و دانشجوها شده، هر کسی هر پایان نامهای رو میخواد من زود پیدا میتونم بکنم، گفتم دکتر من که گفتم کمد خیلی بهتره :) سال ۸۵، ۱۴ شهریور رفتم بهش گفتم، دکتر امروز روز تولّد شماست؟ گفت بله شما از کجا میدونی؟ گفتم فضولی کردم تو یکی از رزومهها دیدم، امروز روز تولّد من هم هست. براتون کمربند خریدم امتحان کنین ببینین خوبه یا نه. گفت اول بیاین تو با هم جشن بگیریم امروز رو. برام نسکافه ریخت و گفت شما تقریبا نصف من سنّ دارین و حتی کمتر. گفتم اره دکتر ۴ ۵ سال دیگه میشم نصفتون (ولی هیچوقت سنّم به نصف سن دکتر نرسید). از همه جالب تر امضا کردنش بود. هر چیزی میخواستی برات امضا میکرد بدون اینکه نگاه کنه روش چی نوشتی، اعتمادش زیاد بود به بچه ها. یه بار روز ۵امّ عید رفتم دانشگاه سال آخر بود که کار کنم و دیدمش. خیلی خوشش اومد دید من و جمالی وسط عید هم اومدیم دانشگاه، اون آزمایشگاه گله گشاد کنترل یکی از بهترین دوران زندگی من بود با احمد پورصابری و شیرانی و علی اسکندری و امیرحسین. دکتر به شبکه اعتقادی نداشت، همیشه میگفت اکانت میهمان ایجاد کنین رو همهٔ کامپیوتر ها، یه روز صبح ظاهراً رفته دانشگاه دیده هیچ کامپیوترای اکانت میهمان نداره، شاکی شده نصف ملت رو انداخت بیرون، من شانس آوردم رو کامپیوتر من اکانت میهمان بود. جالب بود اونروز که منو دید کلی تحویل گرفت.
[+/-] |
اتاق دکتر |
[+/-] |
کارو لوکس |
مدت طولانی میشه که من اصلا دیگه تو بلاگم فارسی ننوشتم. دلیلش رو نمیدونم چیه، شاید دیگه مثل قبل مخم کار نمیکرد یا شاید انقدر احساسات درگیرم کرده بود که مجبور بودم اول با خودم کنار بیام و وقتی از خلوص افکارم اطمینان حاصل کردم اینجا بنویسم. هر چی که بود مدت طولانیای بود. به محض این که وارد دانشکده شدم، رفتم سراغ عکس اعضای هیأت علمی دانشگاه و از بالا لیست فول پروفسورها رو دیدم و اومدم پایین. اسم عجیب کارو لوکس رو دیدم و همچنین عکسش رو. وقتی اولین بار با خودش رو به رو شدم با عکسش خیلی فرق داشت. لبخندی که همیشه رو لبش بود با دیدن یه آدم غریبه کشش جالبی ایجاد میکنه، مخصوصاً اگه با فرهنگ غرب آشنا نباشی. با خودم گفتم جالبه که همه هر چی با سواد تر میشن خودشون رو بیشتر میگیرن ولی این پروفسور تمام به منای که اصلا نمیشناسه لبخند میزانه. تو قطب علمی کنترل با آزمایشگاه به اون بزرگی خیلی ساده میره و میاد. با خودم گفتم من که سخت افزار خوندم خدا کنه یه جوری بتونم شاگرد این بشم مخصوصاً این که درس کنترل خطّی رو خیلی دوست داشتم و اون درس دید من رو نسبت به زندگی تغییر داده بود. یک سال گذشت از اون روز که رفتم و با دکتر لوکس صحبت کردم در مورد این که دارم سخت افزار هوشمند رو به عنوان موضوع تزم میگیرم و نظرش چی هست. یادمه که گفت "من باید برم بیرون الان" و منم گفتم خوب باهات راه میام و تا خیابون امیرآباد و سر گیشا باهاش پیاده رفتم و حرف زدم. دفعهٔ بعد رفتم گفتم من همین موضوع رو میخوام بردارم، گفت تو که یه بار بیشتر با من حرف نزدی ؟ گفتم باشه خوب میخوای نظراتم و دیدم رو بگم؟ باهاش حرف زدم و گفتم که یه بار تو تلویزیون در مورد کار ترکیبی رباتهای ساده برنامه ریزی شده چی دیدم و چقدر برام جالب بوده. من اصلا باهاش درسی نگرفته بودم ولی بعدها که درسش رو گرفتم فهمیدم این یکی از مثالهای مورد علاقش بود. دلیل این که خوب باهاش ارتباط برقرار میکردم ۳ چیز بود. اول این که دکتر فخرایی از من چند سوال خیلی عمیق در مورد شبکه عصبی پرسیده بود و من خیلی دنبال عا جواب گشتم و پیدا نکردم و کس دیگه هم نمیدونست و من هم نفهمیده بودم آخر جواب اون سوالات رو، سر کلاس اون س`ل رو پرسیدم ووو خیلی دکتر خوشش اومد و گفت این دقیقا همون سوالای هست که من انتظار دارم یکی بپرسه، و جوابش رو داد. سر کلاس همیشه به کسی نگاه میکرد که بیشتر از همه میشناختش، من مجبور بودم ۱ ساعت ونیم به چشاش نگاه کنم چون اون همش کسی رو نگا میکرد که میشناخت. دوم این که متاسفانه یا خوشبختانه من اگه از کسی خوشم بیاد یا بدم بیاد ۲ سوت ابراز میکنم تو طرز برخوردم باهاش، من از دکتر لوکس به خاطره اخلاقش خوشم میومد و خیلی وقتها که حرفشو نمیفهمیدم اعتماد میکردم به این که اگه وقفهٔ ایجاد کنم تو حرفاش ناراحت نمیشه. خیلی اوقات بهش میگفتم که به نظرم حرفش جور در نمیاد و نمیترسیدم از واکنش احتمالیش. دکتر زود عصبانی میشد اگه جلوش رو نمیگرفتی و همون موقع توضیح بهش نمیدادی که تفاوت در کجاست. شاید مهم ترینش این بود که (البته بدها فهمیدم) تولدمون تو یه روز بود و ما شبیه هم بودیم از نظر ستاره شناسی لابد. بهش گفتم که من کامپیوتر ندارم، اون هم که مرتب نبود هیچوقت یه پیسی خریده بود و هنوز راه ننداخته بود. گفت برو خوب تو اتاق من، من هم گفتم من که کلید ندارم، با همون لبخندش سرشو به طرفی کجع کرد و گفت خوب برو کپی بگیر. یادم میاد که اولین بار که رفتم اون تو از بس خاک رفت تو دهنم، دهنم پر از خاک شد. ۶ هزار تومن دادم به مستخدمها و اتاقشو کامل تمیز کردیم و بعدش کامپیوتر رو راه انداختیم. خلاصه بد از ۶ ۷ ماه اومدم بیرون از اونجا ولی یادم میاد که بچهها حتی یه بار اومدن سیگار کشیده بودند اون تو و دکتر وارد شد ولی چیزی نگفت.
[+/-] |
Losing Family |
Losing Family.
"Losing family obliges us to find our family.
"Not always the family that is our blood...
"...but the family that can become our blood.
"Should we have the wisdom to open our door to this new family...
"...we will find that the wishes we had for the father, who once guided us...
"...for the brother, who once inspired us...
"The only thing left to say will be:
"'I wish I had seen this, or I wish I had done that, or I wish..."'
when I read these words...
...words of hope, dreams..
...I realise that the one...
...wish that was granted to me,
...was the gift of friendship.
[+/-] |
Shall I stay here at the Zoo, Or Should I go and change my point of view ? |
Crystal bits of snowflakes all around my head and in the wind...
I had no illusions
That i'd ever find a glimpse of summer's heatwaves in your eyes.
You did what you did to me,
Now it's history I see
Here's my comeback on the road again.
Things will happen while they can,
I will wait here for my man tonight--
It's easy when you're big in Japan!
Are your big in Japan, tonight
Big in Japan, be tight
Big in Japan where( or "ooh"?) the Eastern Sea is so blue.
Big in Japan, all right, pay, then I'll sleep by your side
Things are easy when you're big in Japan, Are you're big in Japan
Neon on my naked skin
Passing silhouettes of strange illuminated mannequins
Shall I stay here at the zoo,
Or should I go and change my point of view for other ugly scenes?
You did what you did to me, now it's history all I see.
Things will happen while they can...
I will wait here for my man tonight, it's easy when you're big in Japan
Are your big in Japan, tonight
Big in Japan, be tight
Big in Japan, oh, the Eastern Sea is so blue.
Big in Japan, all right, pay, then I'll sleep by your side
Things are easy when you're big in Japan, are you big in Japan.